*/ document.write('Thursday, January 12, 2006
'); document.write('
یه پیرمردی مغازه‌ی داشت نزدیک منزل ما. با همین اوصاف که گفتم. دیروز دیدم مغازه شده آرایشگاه. فکر کردم موضوع بدی برای داستان نیست ولی حالا که تموم شد یاد داستان " پودر کیک سه ستاره" آن شرلی افتادم. کلی هم خندیدم. بعدش به نظرم رسید اسم داستان رو بگذارم: " صبا به تهنیت پیر می فروش آمد" ! ولی "می" داستان زیادی آبکی بود.
خلاصه ... شد این دیگه!
تصمیم دارم همین ی ذره داستان رو با راوی‌های مختلف بنویسم ببینم چه طوری بهترِ.
'); --->