*/ document.write('Thursday, November 17, 2005
'); document.write('
مينا متحول مي‌شود
دو روزِ كه مي‌رم يه جايي كه هيچ وسيله‌اي نداره. گاز هم نداره. فقط آب و برق كه برق هم امروز قطع بود. يه مقدار وسيله با خودم بردم و دارم درس مي‌خونم. چون مي‌خوام يه رشته ديگه غير از شيمي امتحان بدم و بايد كلي كتاب رو تنهايي زير و رو كنم.
سكوت‌ش خيلي عاليه. هيچي نيست كه بتونه بهمش بزنه. حتي تيك تيك ساعت. درس مي‌خونم و به چيزهايي كه خوندم فكر مي‌كنم. اول كه خواستم برم مامان فكر كرد ديوونه شدم ولي الان مشكل نداره. كاش مامان من هم يه ذره مثل هاله فكر مي كرد هلاك شدم تا راضي‌ش كردم بزاره توي يه خونه تنهايي و بدون امكانات زندگي كنم. ديروز 200 صفحه خوندم امروز هم تا ساعت 2 صد و پنجاه صفحه ولي برق نيومد مجبور شدم برگردم.
يه جورايي دارم تمرين مي‌كنم كه بتونم توي شهر غريب زندگي كنم و توي يه خونه با كمترين امكانات گليمم رو از آب بكشم. براي من كه اين تجربه رو نداشتم و بايد با عزيزترين برم توي يه شهر ديگه زندگي كنم تمرين خوبيه.
دعا كنين بتونم درسا رو خوب بخونم.
'); --->