*/ document.write('Thursday, July 28, 2005
'); document.write('
یک موش گنده رفته توی انباری. از یک طرف می‌ترسم ازش از طرف دیگه دلم می‌سوزه براش که قرارِ بمیره. از عصر تا حالا کلی کارهای جالب انجام داده. جای پاهای کوچولوش روی سیمان‌های داخل انباری مونده، در لوله فاضلاب به چه سنگینی رو جابه‌جا کرده و...
پسر خاله‌هام و برادرهام بسیج شدن که امشب نخوابند و موش بیچاره رو نابود کنن. مامانم هم سر دسته شده. تیشه کوچکی دستش گرفته و می‌خواد حساب موشه رو برسه.
گریه کنم؟
جیغ بزنم؟
بخندم؟
'); --->